|
11 اسفند 1391برچسب:, :: 22:11 :: نويسنده : vahid
وقتی یه دختر به خاطر یه پسر اشک میریزه ، یعنی واقعن عاشقشه ، اما . . . وقتی یه پسر به خاطر یه دختر اشک بریزه ؛ یعنی هیچ وقت دیگه نمیتونه دختر دیگه ای رو مثل اون دوست داشته باشه . . .
![]()
11 اسفند 1391برچسب:, :: 22:11 :: نويسنده : vahid
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض یک طرف خاطره ها یک طرف پنجره ها در همه آوازها ، حرف آخر زیباست آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم ؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست . .
![]()
11 اسفند 1391برچسب:, :: 22:11 :: نويسنده : vahid
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس میشود... میگویند حساسیت فصلی است.... اری!!! من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم...
![]()
11 اسفند 1391برچسب:, :: 22:11 :: نويسنده : vahid
به روی زندگی دو خط زرد می کشم و چشم عاشق تو را که گریه کرد می کشم تو رفتی و بدون تو کسی نگفت با خودش که من بدون چشم تو چقدر درد می کشم . . .
![]()
11 اسفند 1391برچسب:, :: 22:11 :: نويسنده : vahid
بعضي وقت ها چيزي مينويسي فقط براي يک نفر ،
امـــــــــــــــــا . . .
دلت ميگيرد وقتي يادت مي افتد که هر کسي ممکن است بخواند
جز آن يـــــــــــــــــک نفـــــــــــــــــر . . .
![]()
11 اسفند 1391برچسب:, :: 22:11 :: نويسنده : vahid
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم
ای کاش می دانستی...
![]()
11 اسفند 1391برچسب:, :: 22:11 :: نويسنده : vahid
بگذار هر کسی هر چه دوست دارد بگوید... مهم این است که تو دردانه ی منی و من از تمام خوبی ها و بدی های این دنیا فقط و فقط تو را می خواهم... اگر چه نه اسمت در کنار اسم من نه سقفت هم سقف من و نه دستانت در دستان من است. ![]()
18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : vahid
من همه سعی ام و کردم، که دیگه تورو نخوام که مث خودت بشم، مهم نباشی تو برام به تو قول دادم دیگه، حتی بهت فکر نکنم با خودم قرار گذاشتم، دیگه دیدنت نیام اما انگار نمیشه، من که نمیشه باورم واسه داشتنت هنوز از همه دیوونه ترم ---------- اما انگار نمیشه، دلم فقط تورو می خواد نمی تونه با غم نبودنت کنار بیاد هنوزم تو خواهش تو داره می سوزه تنم نتونستم به نداشتن تو عادت بکنم…
![]()
18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : vahid
مثل اون لب های بسته که دیگه حرفی ندارم ----------- مثل قطره های بارون که تو چنگ ابر اسیرن
![]()
18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : vahid
دو دریچه دو نگاه دو پنجره دو رفیق دو همنشین دو حنجره دو مسافر دو مسیر زندگی دو عزیز دو همدم همیشگی با هم از غروب و سایه رد شدیم قصه ی عاشقی رو بلد شدیم فکر می کردیم آخر قصه اینه جز خدا هیشکی ما رو نمی بینه دو غریبه دو تا قلب در به در دو تا دلواپس این چشمای تر دو تا اسم دو خاطره دو نقطه چین دوتا دور افتاده ی تنها نشین عاقبت جدا شدن دستای ما گم شدیم تو غربت غریبه ها آخر اون همه لبخند و سرود چشمای پر حسادته زمونه بود دو غریبه دو تا قلب در به در دو تا دلواپس این چشمای تر دو تا اسم دو خاطره دو نقطه چین دوتا دور افتاده ی تنها نشین ![]()
18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : vahid
من آن خنجر به پهلويم كه دردم را نميگويم به زير چكمه هاي درد شكسته استخوانهايم مرا اينگونه گر خواهي دلت را اشيانم كن من ان نشكستني هستم بيا وامتحانم كن
![]()
18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : vahid
تنهایی یعنی تهمت نا روا تنهایی یعنی هیچ وقت کسی نباشه اشکات رو پاک کنه تنهایی یعنی تو جاده بدون مقصد تنهایی یعنی ندیدن روزهای خوب ........................ ادامه دارد
![]()
18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : vahid
عزیزم
می دانی؟
خواستنت
نه…!!!
خواستنت با تمام وجود
ان هم وقتی دوری
که سایه ات هم از این حوالی نمیگذرد
چه دردی دارد؟
عزیزم
نخند
به خدا تمام لحظه هایم درد دارد
تو که نمی دانی
تنها قدم زدن
میان دو نفره ها در پارک
ان هم وقتی دل اسمان برایت گرفته است
چه دردی دارد
عزیزم
نخند
تمام لحظه هایم درد دارد
کاش می دانستی
ارزوی خوشبختی
برای دختر و پسری عاشق
که در تاکسی
کنارم می نشینند
دست در دست هم
وقتی با حسرت نگاهشان کنی
چه دردی دارد
عزیزم
نخند
تمام لحظه هایم درد دارد
اگر می دانستی
بودنت در تمام سلول های خاطراتم
ان هم وقتی که در هیچ کدامشان حضور نداشته ای
چه دردی دارد
از این نبودنت
خجالت می کشیدی
عزیزم
نخند تمام لحظه هایم درد دارد
![]()
18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : vahid
از تو و فاصله با تو، از تو و حضوری دلتنگ
تنها مونده بغضی سنگین، که تو سینه می زنه چنگ
این غم پنهونی من تو ندونستی چه تلخه این تو خود شکستن من تو ندونستی چه سخته کاشکی بودی تا ببینی لحظه هام بی تو می میرن واسه ی با تو نبودن انتقام از من می گیرن
حالاهم صدا با یادت شعر موندن و می خونم می دونم که ناگزیری اما منتظر می مونم موندن من یه گریزه تو هجوم ناامیدی تو در این هجوم ساکن یه حضور ناپدیدی…
![]()
18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : vahid
نمی دانم چرا رفتی؟؟؟
نمی دانم چرا !!!
شاید خطا کردم و تو…
بی آنکه فکرغربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا؟!
تا کی؟!
برای چه؟!
ولی رفتی …
بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت ،
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود
و بعد از رفتن تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
و من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد….
![]()
18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : vahid
با توام بی حضور تو ، بی منی با حضور من |